رمان زیبای تو با منی قسمت ششم
سنگيني نگاشو تو اسانسور حس مي كردم...
سنگيني نگاشو تو اسانسور حس مي كردم...
-آماده است . سینی صبحانه را از انتهای آشپزخانه به دستم داد...
کامبیز وارد شد. مثل همیشه خندان و خوش رو بود و به محض دیدن شهاب شوخی را آغاز کرد و گفت...