رمان زیبای دو راهی عشق و هوس قسمت آخر
صبح با نوازش دستای شاهین از خواب بیدار شدم...
صبح با نوازش دستای شاهین از خواب بیدار شدم...
از اتاق اومدم بیرون رفتم سمتشون با هم حرف میزدن...
نفهمیدم چه جوری خوابم برد...
نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم از بس استرس داشتم...
خونه که رسیدیم بازم مثل دیشب مهین اینا اونجا بودن...
صبح زود ار خواب پاشدم نگاهی به دور وبر کردم هوا افتابی بود...
کارام توی شرکت خیلی زیاد بود به حدی که گاهی وقتها کم میاوردم...
توقعي جز اتش نياز نميشه داشت مطمن باش اينجوري عاشقم ميشي من...
نور ماه در تاريكي اناق روشنايي رويايي و وصف ناپذيري را بوجود اورده بود...