رمان زیبای تو با منی قسمت پنجم
در كمد لباسامو باز كردم ...
در كمد لباسامو باز كردم ...
شدت بارش بارون بيشتر شده بود ...
-دردش شدیده...
به طرف در رفتم و دستگیره رو چرخوندم. صدای شهاب بلند شد...
از اتاق اومدم بیرون رفتم سمتشون با هم حرف میزدن...
کارام توی شرکت خیلی زیاد بود به حدی که گاهی وقتها کم میاوردم...
نور ماه در تاريكي اناق روشنايي رويايي و وصف ناپذيري را بوجود اورده بود...
با وجود گرمای اولین ماه پاییز، نازنین در زیر سایه تنها درخت بزرگ حیاط نشسته و بر روی زانوانش کتابی گشوده بود...
يلدا لباس پوشيده و آماده بود. شادي و هيجان خاصي داشت...
شب پنج شنبه 29شهریور بود، یلدا که تلفنی تمام اتفاقات را به فرناز و نرگشگزارش داده بود...