رمان زیبای همخونه قسمت دوازدهم
روز بیست و هشتم بهمن ماه بود...
روز بیست و هشتم بهمن ماه بود...
چقدر گرمای خانه لذت بخش بود. یلدا خود را به شوفاژ چسبانده بود...
- بچه ها ، اون پسره كه گفتم همسايمونه و دنبالم تا دم دانشگاه راه افتاد...
ظهر بود اواخر شهريور با اين كه هوا كم كم روبه خنكي مي رفت...