رمان زیبای تو با منی قسمت چهارم
شدت بارش بارون بيشتر شده بود ...
شدت بارش بارون بيشتر شده بود ...
به طرف در رفتم و دستگیره رو چرخوندم. صدای شهاب بلند شد...
بدون اجازه ی شما تصمیم گرفتم...
خاله گفت:
ـ نگران نباش. من عذرخواهی می کنم...
هفتم اسفند ماه بود. دیر وقت بود...
- بچه ها ، اون پسره كه گفتم همسايمونه و دنبالم تا دم دانشگاه راه افتاد...
لیوان یکبار مصرف که حالا خالی از شیر موز شده بود...
پشت در اتاق نسترن ایستادم.دوتا ضربه به در زدم و رفتم تو.با یه لبخند به نسترن که با ابروهای گره خورده و دست به سینه به صندلیش تکیه داده بود نگاه کردم و گفتم:
مامانم شونه هامو تکون دادو صدام زد:
انی؟انی؟
_هوم
_هوم چیه؟پاشوببینم؟مگه نمی خوای بری خیاطی؟