رمان زیبای تو با منی قسمت ششم
سنگيني نگاشو تو اسانسور حس مي كردم...
سنگيني نگاشو تو اسانسور حس مي كردم...
چقدر گرمای خانه لذت بخش بود. یلدا خود را به شوفاژ چسبانده بود...
ظهر بود اواخر شهريور با اين كه هوا كم كم روبه خنكي مي رفت...