رمان زیبای هويت پنهان قسمت چهارم
خیلی نگران حامد بودم نمی دونستم چه بلایی...
خیلی نگران حامد بودم نمی دونستم چه بلایی...
کسی با صدای خشن به مردی که روم...
با کشته شدن علی حالم به کلی دگرگون شد...
در را بهم کوبیدم اما مادرم دوباره آن را باز کرد و با عصبانیت گفت...
مي دونستم كه فريبا امشب براي من جايي نداره...
سنگيني نگاشو تو اسانسور حس مي كردم...
شدت بارش بارون بيشتر شده بود ...
وقتي خونو گرفت احساس كردم سرم گيج مي ره....
سيني غذايي رو كه فريبا برام گذاشته...
خدايا به اميد تو ..نه به اميد خلق روزگار....
-آماده است . سینی صبحانه را از انتهای آشپزخانه به دستم داد...
-دردش شدیده...
چشماش رو باز کرد...
لیلا چای اورد همه دور هم خوردیم . تا پاسی از شب...
دستشو تکون داد و گفت...
باور کنید خیلی متعجب شدم
خندید و گفت...
جلوی در خانه شان ماشین را نگه داشتم، رعنا در سکوت...
عاقبت وقتی به خانه رسیدم هوا کاملاً تاریک شده بود...
من تو بد دوره ای به دنیا اومدم.اوج سلطنت پهلویو منزوی...
به طرف در رفتم و دستگیره رو چرخوندم. صدای شهاب بلند شد...
گم شدن رعنا انقدر ذهنم را مشغول کرده بود که زندگی...
به روزهای پایانی سال نزدیک می شدیم ، تقریباً سرم...
به مادرم که داشت برنج پاک می کرد خیره شدم...
فکر می کنم دختران بسیاری هستند که در هاله ای از مه زندگی می کنند...
صبح با نوازش دستای شاهین از خواب بیدار شدم...
از اتاق اومدم بیرون رفتم سمتشون با هم حرف میزدن...
نفهمیدم چه جوری خوابم برد...
نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم از بس استرس داشتم...
خونه که رسیدیم بازم مثل دیشب مهین اینا اونجا بودن...
کارام توی شرکت خیلی زیاد بود به حدی که گاهی وقتها کم میاوردم...
توقعي جز اتش نياز نميشه داشت مطمن باش اينجوري عاشقم ميشي من...
نور ماه در تاريكي اناق روشنايي رويايي و وصف ناپذيري را بوجود اورده بود...
بدون اجازه ی شما تصمیم گرفتم...
خاله گفت:
ـ نگران نباش. من عذرخواهی می کنم...
نازنین: بیا تو.
فرهاد: اجازه هست یا خلوتت به هم می خوره؟...
با وجود گرمای اولین ماه پاییز، نازنین در زیر سایه تنها درخت بزرگ حیاط نشسته و بر روی زانوانش کتابی گشوده بود...
هفتم اسفند ماه بود. دیر وقت بود...
روز بیست و هشتم بهمن ماه بود...
یلدا وقتی چشم باز کرد اتاق پر از نور و گرما بود...
یلدا همانطور که گفته بود یک ربع زودتر کلاس را ترک کرد و بعد از دو دقیقه نیز سهیل به او ملحق شد...
تعداد صفحات : 2