رمان زیبای تو با منی قسمت دوم
سيني غذايي رو كه فريبا برام گذاشته...
سيني غذايي رو كه فريبا برام گذاشته...
توقعي جز اتش نياز نميشه داشت مطمن باش اينجوري عاشقم ميشي من...
روز بیست و هشتم بهمن ماه بود...
- بچه ها ، اون پسره كه گفتم همسايمونه و دنبالم تا دم دانشگاه راه افتاد...
نويد هر چند شب يک بار بهم سر ميزد تنهام نذاشته بود ساعت دوازده ونيم بود که رفت ...
از هم که جدا شديم گوشيم زنگ خورد من نميدونم اگه نسترن يه روز به من زنگ نزنه مريض ميشه؟...