رمان زیبای هويت پنهان قسمت چهارم
خیلی نگران حامد بودم نمی دونستم چه بلایی...
خیلی نگران حامد بودم نمی دونستم چه بلایی...
کسی با صدای خشن به مردی که روم...
با کشته شدن علی حالم به کلی دگرگون شد...
در را بهم کوبیدم اما مادرم دوباره آن را باز کرد و با عصبانیت گفت...