رمان زیبای هويت پنهان قسمت چهارم
خیلی نگران حامد بودم نمی دونستم چه بلایی...
خیلی نگران حامد بودم نمی دونستم چه بلایی...
کسی با صدای خشن به مردی که روم...
با کشته شدن علی حالم به کلی دگرگون شد...
در را بهم کوبیدم اما مادرم دوباره آن را باز کرد و با عصبانیت گفت...
صداي بوق كشيده ماشين تو گوشم مي پيچيد ...
بچه ها تو خوشي غرق بودن و از كاراي عماد مي خنديدن...
مي دونستم كه فريبا امشب براي من جايي نداره...
سنگيني نگاشو تو اسانسور حس مي كردم...
تعداد صفحات : 8