رمان زیبای تو با منی قسمت پنجم
در كمد لباسامو باز كردم ...
در كمد لباسامو باز كردم ...
شدت بارش بارون بيشتر شده بود ...
وقتي خونو گرفت احساس كردم سرم گيج مي ره....
سيني غذايي رو كه فريبا برام گذاشته...
خدايا به اميد تو ..نه به اميد خلق روزگار....
-آماده است . سینی صبحانه را از انتهای آشپزخانه به دستم داد...
-دردش شدیده...
چشماش رو باز کرد...
تعداد صفحات : 8